ناسیونالیسم
مترجمان: عبّاس علی رهبر، حسن صادقیان، کمارعلیا، میر قاسم سیدین زاده
ناسیونالیسم دو جذابیت خطرناک برای هواخواهانش دارد: دربردارنده خودکفایی و استقلال است که وضعیتی خوشایند و مطلوب است و به طرز نامحسوسی، تعلق یک فرد به مکانی تعریف پذیر و آشنا را در مقابل مکانی بیگانه و دور القاء میکند.
E. B. White, ‘Intimations’, One Man’s Meat, 1944
ناسیونالیسم در وهله نخست یک اصل سیاسی است، که معتقد است واحد سیاسی و واحد ملی باید متناسب باشند... احساس ناسیونالیستی احساس خشم به دلیل نقض این اصل و یا احساس رضایت به سبب ایفای آن است. یک جنبش ناسیونالیستی جنبشی است که به وسیله احساسی از این دست به راه انداخته می شود...
Ernest Gellner, Nations and Nationalism, 1983 .
ثابت شده است که ناسیونالیسم یکی از قدرتمندترین ایدئولوژی ها در بین تمامی ایدئولوژی های سیاسی دو قرن اخیر بوده و به نظر می آید در قرن حاضر نیز به عنوان یک نیروی کاملاً مؤثر باقی خواهد ماند. ناسیونالیسم که غالباً به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی قدیمی و حتی ابتدائی معرفی می شود به معنای کنونی اش تقریباً محصول قرن هیجدهم است. همچنان که از خود واژه ناسیونالیسم به ذهن می رسد تا حدی طبیعی برای مردم اعضای یک ملت به سهولت قابل شناسائی و دارای روابط احساسی عمیق با آن در نظر گرفته شده است. در واقع ناسیونالیسم بسیار پیچیده است. قطعاً یک حس تعلق به گروه خاصی از افراد، غیر از خانواده، مثل طایفه یا قبیله را می توان در دوران های باستان یافت. در دوره قرون وسطا میهن پرستی در اروپا رواج یافت. مع الوصف ناسیونالیسم غیر از میهن پرستی است. برای مثال کاملاً ممکن است بدون ناسیونالیست بودن یک میهن پرست ولزی شد و نیز یک تیم راگبی را بدون ناسیونالیست بودن تشویق نمود. ناسیونالیسم دارای پیامدهای سیاسی است، اما میهن پرستی لزوماً آن گونه نیست. یک ملت در تئوری ناسیونالیستی، به اشکالی از تجلی سیاسی به وسیله سازمان های مقتضی نیاز دارد. این تجلی ممکن است دربردارنده استقلال کامل یا سازمان های سیاسی واگذار شده در داخل یک دولت بزرگ تر باشد.
ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی
ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی، دربردارنده ایجاد یک جهان بینی است، (1) این جهان بینی مجموعه ای از نظریات و ارزش های منسجمی است که گذشته را برای یک گروه اجتماعی تفسیر و توصیف می کند، به تشریح زمان حال می پردازد و یک برنامه برای فعالیت کوتاه مدت ارائه می دهد. ناسیونالیسم کم منطق ترین ایدئولوژی در میان ایدئولوژی های مهم است که با وجود اینکه غیر منطقی ترین و هیجانی ترین آنهاست در عمق احساسات نفوذ می کند. در بین ایدئولوژی ها تنها ناسیونالیسم است که دیدگاهی درباره طبیعت بشر ندارد. البته آن می تواند نظریه هایی در مورد طبیعت ویژه افرادخاص از قبیل روح یگانه روس ها یا بور بودن ( سفید پوست بودن ) انگلیسی ها داشته باشد. با این وجود، جهتی وجود دارد که ناسیونالیسم در آن، دیدگاهی از ماهیت انسان دارد. ناسیونالیست ها ادعا می کنند که هرملتی یک واحد طبیعی است و پیوندی که یک ملت را به هم می پیوندد هم طبیعی و هم سودمند است. بنابراین رفاه ملت برای فرد، به منتهی درجه مفید است.ناسیونالیسم وفاداری به ملت را فوق تمامی دیگر اشکال وفاداری های سیاسی و اجتماعی قرار می دهد. ممکن است یک فرد عقاید اخلاقی یا مذهبی را بالاتر از هویت ملی قرار دهد ولی فرض ناسیونالیسم این است که افراد مذبور در صورت پیش آمدن برخورد بین هویت ملی و عقاید مذهبی و اخلاقی، در برابر وفاداری به ملت عقب نشینی خواهند نمود. ناسیونالیسم نه تنها با متمرکز کردن وفاداری سیاسی ملت را ایجاد می کند، بلکه تأکید می کند که ملت، تنها مبنای واقعی برای سازماندهی هر گونه فعالیت سیاسی است. بنابراین ملتِ متشکل از همه افراد متعلق به آن، می تواند به طور مشروع، مال، جان و هر گونه فداکاری دیگری را برای تضمین بقاء دسته جمعی، از اعضایش مطالبه کند. یکی از بزرگ ترین مشکلات ناسیونالیسم، دقیقاً این سوال است که طبیعی بودن ملت به چه نحوی است؟ می توان به طور منطقی گفت که ملت ها یا از طریق مساعی ادبی شاعران و یا به وسیله پیشرفت تدریجی و مداوم قدرت دولت ایجاد می شوند. با این حال، ناسیونالیسم بر آن است که مردم یا ملت یک موجودیت دارای حقوق حاکمه و وحدت بنیادین نژادی، فرهنگی یا شهروندی هستند. اکنون به بررسی عناصری از ناسیونالیسم با عناوین حاکمیت مردم، ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم مدنی می پردازیم.
حاکمیت مردم
از این نقطه نظر ملت اساساً مترادف با مردم است، ایده ای که این دیدگاه دربر می گیرد عبارت از این است که مردم در یک گروه متحد با هویت یکسان میهن پرستانه با ملت به هم پیوسته اند. حاکمیت مردمی مبنای بسیار مهمی برای وفاداری به دولت و یا مبارزات یک ملت تحت سلطه برای ایجاد یک دولت است. محافظه کاران حاکمیت مردمی را به عنوان جاذبه ای برای اتحاد ملی ورای طبقه، مذهب و سایر تقسیمات اجتماعی در نظر می گیرند. افراطیون آن را برای تقویت حمایت مردمی علیه یک حکومت ستمگر به کار می برند. کشش ها به طرف حاکمیت مردمی را می توان در اسناد انقلابی از قبیل اعلامیه استقلال امریکا (776) و اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه (1789) مشاهده کرد.ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم مدنی
ناسیونالیسم قومی یک ارتباط نزدیک بین اعضاء ملی را که به وسیله نژاد، زبان یا سایر خصیصه های فرهنگی دیرپا به هم پیوسته اند به رسمیت می شناسد. یک فرد از طریق تولد و نژاد ( ژنتیک ) ، عضو ملتی شود و هویتی را به همراه خود دارد که به وسیله کسب شهروندی ملت دیگر نمی توان آن را ترک کرد یا نمی توان آن را از راه انتخاب و یا به وسیله پر کردن یک برگ درخواست به دست آورد. پس برای مثال، آلمانی نژادهایی که قرن ها در روسیه کنونی زندگی کرده بودند می توانستند تقاضای پیوستن دوباره به ملت خود و بازگشت به خاک آلمان را نمایند. تا همین اواخر، مبنای ادعای آنان برای شهروندی آلمان، قوی تر از کارگران میهمان ترک و حتی مستحکم تر از نسل های ترک متولد شده در آلمان بود. ناسیونالیسم مدنی که مبنای ناسیونالیسم های آمریکایی، فرانسوی و انگلیسی است علایق تاریخی مشترک در بین افراد ملت را به رسمیت می شناسد، علایقی که می توانند به آسانی از طریق شهروندی و وفاداری ها و تکالیف همراه با اکتساب شهروندی، به سایر افراد تعمیم پیدا کنند. هیچ گونه محدودیت قومی بر کسانی که به طور بالقوه می توانند عضو یک ملت باشند وجود ندارد. با این حال نباید دشواری های عملی اکتساب این گونه ملیت را از نظر دور داشت. امکان دارد اعضای ملت اعتراضات شدیدی به افزایش افراد ملت از طریق اکتساب شهروندی داشته باشند. بنابراین ناسیونالیسم یک ایدئولوژی ساده نیست. می تواند چهره های زیادی به خود بگیرد و شکل های فراوانی از خود به نمایش بگذارد، می تواند محافظه کار، فاشیست، لیبرال، سوسیالیست و حتی مارکسیست باشد. همه ایدئولوژی های سیاسی ناسیونالیسم را برای اهداف خود به کار گرفته اند. حتی آنارشیسم که احتمالاً کمترین تأثیر را از ناسیونالیسم پذیرفته، متأثر از هویت ملی و تجربه ملی آنارشیست هایی دسته کمک های مختلف نظری به نهضت نموده اند. علی رغم این، ناسیونالیسم در سطح بنیانی، حاوی این باور و حتی مطالبه است که هر ملتی باید به وسیله دولت مستقل خود اداره شود. در واقع، می توانیم ناسیونالیسم را به سه دسته مقوله فرعی تقسیم نماییم:- ناسیونالیسم لیبرال
- ناسیونالیسم ارتجاعی
- ناسیونالیسم افراطی
ناسیونالیسم لیبرال
طبق این مکتب فکری، ابنای بشر به طور طبیعی به داخل ملت هایی تقسیم می شوند که همگی، سرزمین های معین و محدودی دارند که به صورت برابر مستحق آن هستند. هر کدام از ملت ها باید با سازمان های سیاسی خود مستقل و خودمختار باشند. حق های ملی به مانند حقوق بشر بوده و جهان شمول هستند. این شکل از ناسیونالیسم، هم نشینی آسانی با اکثر عناصر اینترناسیونالیستی، صلح طلب و آرمان گرا در داخل لیبرالیسم دارد. در دنیای متشکل از ملت های مستقل، آن ها به حقوق ملی همدیگر احترام قائل خواهند شد و به سهولت از طریق سازمان های بین المللی همکاری متقابل خواهند کرد. مطمئناً این امید ناسیونالیست های لیبرال از قبیل جوزپه مازینی در ایتالیا بود. انقلاب هایی که در سال 1848 اروپا را در نوردیدند تأثیر فراوانی از لیبرال ها گرفته بودند و تقریباً همیشه به وسیله دولت های وحشت زده درهم کوبیده شدند.بدیهی در نظر گرفته شده که چنین ناسیونالیسمی دربردارنده احترام به حقوق اقلیت ها، ( قومی، مذهبی یا زبانی ) است. این شکل قابل قبول از ناسیونالیسم در بین لیبرال ها و برخی از سوسیالیست ها در اوایل قرن نوزدهم مورد پسند بوده است. پس از جنگ جهانی اول، ناسیونالیسم لیبرال در جامعه ملل احیا شد، که مبتنی بر اصول تعیین سرنوشت ملی و امنیت جمعی بود. بعد از جنگ جهانی دوم این شکل از ناسیونالیسم در سازمان ملل و سایر ارگان های لیبرالیستی بین المللی برای تنظیم حقوق بشر و اقتصاد بین المللی تجارت آزاد گنجانده شد. لیبرال های ناسیونالیست درباره مشکلات شناسایی واحدهای طبیعی ملی بر حسب جمعیت، جغرافیا و قابلیت های مثبت آن اغراق می کنند. به هر حال، ناسیونالیسم لیبرال یک عنصر بسیار مستحکم در اغلب جنبش های ناسیونالیستی مدرن بوده و هست.
ناسیونالیسم ارتجاعی
با ناکامی انقلاب های لیبرال ناسیونالیستی سال 1848، ناسیونالیسم در اکثر کشورهای اروپائی به طور فزاینده ای با نیروهای محافظه کار و مرتجع که در ایجاد و حفظ ملت و سازمان مربوط به آن، که مورد تهدید انقلاب و سوسیالیسم دخیل بودند، پیوسته شد. ناسیونالیسم وسیله ای شد که به وسیله آن، هویت ملی عده ای از شهروندان برای تضمین وحدت ( پیوستگی ) ملت بزرگ تر، تحقیر و مورد تجاوز قرار گرفت. این امر به ویژه در امپراتوری های پهناور و کثیرالمله ی اتریش و روسیه صادق بود که هر دو با رشد ناسیونالیسم مبارزه می کردند و هر دو تلاش می کردند از ناسیونالیسم امپریالیستی و اتحاد، علیه مطالبات خودمختاری بیشتر و استقلال ملت های پست ناراضی حمایت کنند. پس از 1870 با برپائی جمهوری سوم فرانسه و وحدت آلمان، ناسیونالیسم ارتجاعی در اروپا قوی تر شد. این ناسیونالیسم با یک هویت ملی بنیان گذار در مذهب، نظم اجتماعی، سلسله مراتب های سنتی، زبان، فرهنگ و عرف ها متجلی شده اند در ارتباط بود. در خارج از اروپا، ناسیونالیسم ارتجاعی دربرگیرنده امپریالیسم، نژادپرستی، و ادعاها برای حق تسلط بر ملت های پست، به همراه رقابت های شدید سیاسی و نظامی با ملت های دیگر بود.امپریالیسم
فرآیند ایجاد یک امپراتوری. امپراتوری شکلی از نظام سیاسی است که در آن، یک ملت به زور قدرت بیشتر، بر سایر ملت ها مسلط و آن ها را تحت کنترل خود در می آورد. به عقیده لنین، امپریالیسم مرحله ای از گسترش سرمایه داری بود که انقیاد و استثمار اقتصادی بخش کم توسعه یافته دنیا را دربر می گرفت.این ناسیونالیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم را رد می کرد و تدریجاً خود را به عنوان یک جایگزین ایدئولوژیکی در اذهان توده های تازه آزاد شده القا می کرد. در قرن بیستم، این شکل از ناسیونالیسم با محافظه کاری چنان پیوستگی نزدیکی پیدا کرد که چپ های افراطی و سوسیالیست در بسیاری از دموکراسی های غربی تلاش زیادی برای دور نگهداشتن خود از ناسیونالیسم رقبای سیاسی خود و به طور کلی از ناسیونالیسم انجام دادند. ناسیونالیسم ارتجاعی ممکن است بر میهن پرستی و ماهیت منحصر به فرد ملت تأکید کند ولی حتی با وجود ارتباطی که با امپریالیسم قرن هیجده داشت ضرورتاً امپریالیستی نیست. این ناسیونالیسم اغلب، در مورد وقایع خارج از حوزه ملت تا زمانی که ارتباطی با ملت نداشته باشند بی تفاوت است.
ناسیونالیسم افراطی
این شکل، بعد از جنگ جهانی اول پدیدار شد، هر چند می توان منشأ آن را تقریباً به انقلابیون فرانسه مربوط دانست. ناسیونالیسم افراطی با یک درخواست برای دگرگونی نظم داخلی و یا بین المللی همراه بوده و هست، نظمی که به نظر می رسد نیازمند تغییر به نفع یک ملت باشد. این نوع ناسیونالیسم دو شکل عمده دارد. یک نوع آن یک شکل سیاسی اساساً جناح راستی بود؛ نوع دیگر تکیه گاه اصلی تفکر ضد استعماری محسوب می شد. ناسیونالیسم راست افراطی نظم قدیمی و طبقات دارای امتیازات و نهادهای سنتی را که همگی به دلیل خیانت به ملت محکوم بودند خوار شمرد. این ناسیونالیسم اصلاحات جدی و چشمگیر اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به منظور تجدید قوای ملت را ایجاب می کرد و کوشش نمود تا برای طبقات کارگر جایگزینی برای اینترناسیونالیسم کمونیستی و سوسیالیسم بعد از انقلاب روسیه ارائه کند.شکست در جنگ انگیزه ای برای این نوع ناسیونالیسم در آلمان و ترکیه بود با این حال در ایتالیا و فرانسه نیز که پیروزی رسمی را به هزینه گزافی به دست آورده بودند نمایان شد. این شکل از ناسیونالیسم افراطی به عدم تحمل اقلیت هایی که به عنوان بخش اصیل ملت در نظر گرفته نمی شدند گرایش داشت و ادعاهایی جنجالی علیه دولت های همسایه مطرح می کرد. دیدگاه مزبور در شکل افراطی اش، برتری ملت را بر سایر ملت ها فرض می کند و ممکن است برای توجیه جنگ های توسعه سرزمینی (2) به کار رود. چنان ناسیونالیسمی به راحتی منتج به فاشیسم می شود. به رغم این، ناسیونالیسم افراطی می تواند یک مسیر کاملاً مخالف را در پیش بگیرد: مبارزه ضد استعماری علیه ناسیونالیسم ارتجاعی یا ناسیونالیسم افراطی امپریالیستی. در این شکل، این ناسیونالیسم، ارزش های ناسیونالیستی را برای ایجاد پوششی جهت استقلال از ساختار سیاسی که به نظر می رسد در حالی تعدی به اعضاء یک ملت است به کار می گیرد. آن به اصول تعیین سرنوشت ملی و استدلال استقلال ملی متوسل می شود. ناسیونالیسم نقش مهمی در پایان دادن به امپراتوری های اروپایی در برهه زمانی چند دهه پس از جنگ جهانی دوم ایفاء کرد. همزمان، این نوع ناسیونالیسم از آنجائی که با ارزش های اشتراکی جوامع طبیعی و نیز براندازی طبقه حاکم استعمارگر در ارتباط بود حاوی یک عنصر مستحکم سوسیالیستی نیز بود. پس از به دست آمدن استقلال، این ناسیونالیسم، مقابله با سلطه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی غربی ( که با عنوان استعمار نوین محکوم شده بود ) را در بر گرفت و منجر شد به اینکه دولتهای در حال توسعه اموال تحت مالکیت بیگانگان و شرکت های چند ملیتی مستقر در کشورهایشان را ملی کنند.
ناسیونالیسم: پیشینه یک ایدئولوژی
می توان ادعا کرد که تاریخ معاصر به وسیله ایجاد، توسعه و رواج ناسیونالیسم جهت پیدا کرده است. می توانیم تعدادی از مراحل توسعه ناسیونالیسم را مشخص کنیم:- ناسیونالیسم ابتدائی ( اولیه )
- ناسیونالیسم در اوایل دوران مدرن
- ناسیونالیسم قرن بیستم
- ناسیونالیسم بعد از جنگ سرد.
جنگ سرد
اصطلاحی که به کشمکش بین غرب و اتحاد شوروی بعد از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه 1980 اشاره می کند. آن منازعه ای بود که از یک جنگ بزرگ تمام عیار جلوگیری کرد.ناسیونالیسم ابتدائی
قبل از رنسانس اروپائی احساسی از تفاوت ها و تعیین هویت به وسیله پادشاهان، فرمانروایان، زبان ها و فرهنگ ها وجود داشت. اما بافت، عبارت بود از ادعای جهان شمول وفاداری به جهان مسیحیت (3) از طریق پاپ و امپراتوری مقدس روم در برابر تهدید جهان اسلام.ناسیونالیسم اوایل دوران مدرن
تجزیه جهان مسیحیت در طول رنسانس بعدی به ایجاد حس هویت ملی کمک نمود. زبان واحد، فرهنگ ملی به طور فزاینده برجسته، مذهب ملی و جنگ های دائمی به تقویت حس تفاوت های ملی، هویت ملی و حمایت از دولت های متمرکز قدرتمند که به طور فزاینده توانایی ایجاد وفاداری ملی در میان جمعیتشان را داشتند.جهان مسیحیت
اصولاً یک اسم جایگزین برای اروپا در طول قرون وسطا که توصیف گر سلطه مسیحیت و ادعای آن برای ایجاد میزانی از اتحاد بین مسیحیان در مقابل خطر اسلام بود.ناسیونالیسم در عصر انقلاب ها
با اینکه ناسیونالیسم ریشه کهنی دارد پدیده نسبتاً جدیدی است. انقلاب های کشاورزی و صنعتی در قرون هیجده و نوزده بسیاری از وفاداری های کم بنیه تر قدیمی را بدون اینکه وفاداری های جدید را جایگزین آنها کنند از بین بردند. ملت بود که جایگزین آنها شد. انقلاب آمریکا و به خصوص انقلاب فرانسه و جنگ های ناپلئونی نقشی اساسی در توسعه ناسیونالیسم مدرن ایفاء کردند. قبل از این نبردها، وفاداری شخص اساساً به شخص دیگری بود ( برای مثال، به پادشاه ) . اکثر جنبه های نظام باستانی اروپا در طول جنگ های فرانسه از بین رفت و یک حس از ملت بودن در جای جای امپراتوری از اسپانیا و پرتقال تا روسیه برانگیخته شد. عالی ترین شکل وفاداری از پادشاه به ملت، یا مردم، از یک فردی که جزئی از ملت یا یک گروه بود انتقال یافت. در واقع این مفهوم به قدری تقویت شد که اکثر ناسیونالیست ها ادعا کردند ملت یک سازمان اجتماعی طبیعی است. هر چند امروزه ناسیونالیسم اغلب با حق سیاسی در ارتباط است در طول قرن نوزدهم و به ویژه تا انقلاب های 1848، معمولاً یک ایدئولوژی لیبرالیستی و انقلابی بوده است. نقش مهمی برای ناسیونالیسم در وحدت ایتالیا به سال 1861، آلمان در 1871 و مبارزات رهایی ملی ملت های تحت ستم از قبیل ایرلندی ها، ملت چک و لهستانی ها در قرن نوزدهم متصور است. از این منظر که افراد، ملت را به عنوان تشکیل دهنده شهروندان به جای پادشاه پذیرفته اند، مفهوم ملت بسیار ملموس بوده است. در طول قرن نوزدهم، دولت های متمرکز و نیرومند به طور فزاینده اعمال دولتی خود را به وسیله ادعای نمایندگی مردم، مشروع جلوه داده اند. ناسیونالیسم، اعمال یک دولت را مشروع می نمود و غالباً به عنوان وسیله ای برای سرکوب مخالفت با سیاست ها و حکومت دولت به کار می رود. از این روست ایجاد مفهوم مبهم اما نیرومند منافع ملی. در پایان قرن، ناسیونالیسم توسط قدرت اروپائیان در سراسر جهان گسترده شده بود. جنبش های ناسیونالیستی اولیه در داخل امپراتوری های استعمارگر برای مطالبه خودمختاری بیشتر و در نهایت استقلال رشد کردند.ناسیونالیسم قرن بیستم
قرن بیستم عصر رفاه جامعی بود که ناسیونالیسم را در آن دوره تقویت نمود. همچنین قرنی بود که در طول آن، دوام و اعتبار ملت ها به عنوان واحدهای سیاسی به شدت زیر سوال رفت. همچنین، ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی معتبر برای امور بشری با چالش مواجه گردید. جنگ های قرن بیستم بسیار ویرانگر بودند و انسان های بسیاری برای ناسیونالیسم جان دادند تا از سرزنش ها برای عدم کمک به آن در امان بمانند. یک میزان قابل ملاحظه از دشمنی با ناسیونالیسم در طول قرن مزبور و به ویژه بعد از جنگ های جهانی رشد نمود. تلاش هایی برای تمایز بین ناسیونالیسم امپریالیستی ( شکل فاسد ناسیونالیسم ) و ناسیونالیسم ضد استعماری ( شکل مطلوب آن ) صورت گرفت. پس از جنگ جهانی دوم نهضت های آزادی بخش ملی با ماهیت مبارزه بر علیه ناسیونالیسم و نژادپرستی روی آوردند. ناسیونالیسم علی رغم هر گونه شکلی که به خود گرفت، به تلقی عموم، به عنوان یک نیروی خطرناک و ویران گر که منطق کمی داشت و خشونت فوق العاده و نابردباری را بر سیاست بار می کرد تلقی می شد. ناسیونالیسم به عنوان یک تقویت کننده دیگر ایدئولوژی های سیاسی به کار رفت. فاشیسم در بافت ارزش های خود دارای عناصر ناسیونالیستی نمایانی بود. مفهوم اینترناسیونالیسم سوسیالیستی نیز به ناسیونالیسم راه داده است. نظام های کمونیستی از قبیل اتحاد شوروی و چین کمونیست، ( سوسیالیسم در کشور واحد ) را ایجاد کردند و در حالی که اهداف سیاست خارجی سنتی ملی را دنبال می کردند با تفسیر واقعی از معنای سوسیالیسم در امتداد خطوط ملی ستیز کردند. ناسیونالیسم با مبارزه و غلبه بر سایر ایدئولوژی ها، قوی ترین و رایج ترین ایدئولوژی در دنیا باقی ماند. همان گونه که قبلاً نشان داده شد کمونیسم انقلابی که بر منافع عمومی طبقه کارگر تأکید می کرد در بسیاری از کشورها به ویژه در هنگام غلبه بر دولت، به صورت سوسیالیسم ملی درآمد.ناسیونالیسم پس از جنگ سرد
پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی با اوج گرفتن جهانی سازی به عنوان یک نیروی محرک برای تغییر در جامعه جهانی همزمان شد. همچنین، تلاش های فزاینده ای برای تقویت سازمان های بین المللی به عنوان جایگزین های دولت ها در روابط بین المللی صورت گرفت. به نظر می آمد ناسیونالیسم ایده ای باشد که تاریخ خود را سپری کرده است، با این حال، افول خود را نکار می کرد. دهه ها سرکوب در ملت های اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی با مرگ کمونیسم و خیزش ناسیونالیسم کینه توز در جوامع آنان به اوج خود رسید. در یوگسلاوی و دولت های متعدد شوروی سابق جنگ درگرفت و منجر به قتل عام و خرابی های فراوان شد. ناسیونالیسم در بسیاری از کشورهای اروپایی و جهان سوم به عنوان نیرویی قدرتمند باقی است. در هر صورت ناسیونالیسم بعد از جنگ سرد مجوز حیات داشته است. جنبش های بزرگ مردمی در جهان مدرن روی داده اند، مهاجرت به این گستردگی از اواخر قرن نوزده مشاهده نشده است. برخی از مورخین آن را قابل مقایسه با (volkswanderung) ( جنبش های مردمی ) قرن های چهار و پنج بعد از میلاد که به دنیای باستان پایان داد و نقطه شروع ملت های مدرن اروپا شد می دانند. ایالات متحده آمریکا یک ملت زائیده از مهاجرت های اخیر است و همچنان دارای یک جاذبه اصلی برای افراد در جستجوی یک زندگی بهتر است. ناسیونالیست ها اغلب از مهاجرت با مقیاس عظیم به کشورهایشان احساس خطر می کنند. آنها احساس می کنند مهاجران هویت ملی آنان را تهدید خواهند کرد. این امر به ویژه در خصوص ناسیونالیست های ملل اروپایی صادق است که از مفهوم هضم افراد (4) که در ایالات متحده آمریکا وجود دارد تأثیر پذیرفته اند.ناسیونالیسم و خدمت به منافع ملی
در هر مطالعه ای از سیاست، فرد دیر یا زود به این مسئله برمی خورد که چه کسی از یک برنامه سیاسی بهره می برد و چه کسی ضرر می کند. در مورد ناسیونالیسم یک بحث قابل توجه در بین علمای سیاسی در این مورد که چه کسی از ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی بهره می برد، وجود دارد. ناسیونالیسم می تواند مرتبط با منافع جامعه در کل، در نظر گرفته شود. این تلقی، محصول توسعه دولت مدرن و صنعتی کردن است. در مدت دو قرن اخیر دگرگونی های عظیم اجتماعی و تکنولوژیکی وجود داشته اند که تحقیقات علمی، عقلانیت بیشتر، توسعه دولت متمرکزتر، پویایی اجتماعی بیشتر را در برداشته و چشم انداز اصلاحات اجتماعی بوده اند. این تغییرات عظیم یک برداشت از تاریخ و مراحل تغییرات اجتماعی ایجاد کردند. جامعه پیش صنعتی و پیوستگی های احساسی عمیق آن با هویت ملی سنتی، دلیل اصلی این تغییرات عظیم اجتماعی و فکری بودند. ناسیونالیسم چنانکه ارنست گلنر در ملت ها و ملی گرایی (1983) می گوید یک وسیله ایدئولوژیکی نخبگان برای آماده سازی استقبال مردم از تغییرات بود. ادعا می شد ملت دارای ریشه های تاریخی عمیق است و زیان های وارد بر علاقات اجتماعی قوی پیش صنعتی مردم را جبران می کند.امپراتوری مقدس روم
بخش غربی امپراتوری روم در سال 800 تویط شارلمانی زمانی که او تاج سلطنت را بر سر گذاشت احیاء شد. عنوان امپراتوری مقدس روم در 962 به وجود آمد و تا 1806 پایدار بود تا اینکه ناپلئون در همان سال آن را از میان برد.منتقدانی که با این تغییرات اجتماعی و اقتصادی مخالف اند نیز در حملات خود به مدرنیته، ناسیونالیسم را به عنوان یک حامی، با متوسل شدن به برخی از پیشینه های قومی خود به کار می برند. این می تواند خود را به عنوان یک ناسیونالیسم قومی که با ناسیونالیسم یک گروه مسلط بین المللی در داخل یک دولت یا علیه دیگر گروه های رقیب ملی مبارزه می کند نشان دهد. برای مثال، در طول قرن نوزدهم ملت های تحت سلطه امپراتوری اتریش در برابر سلطه اتریشی – مجاری ایستادگی کردند و همچنین از هویت ملی خود در برابر همدیگر و به خصوص یهودی ها دفاع نمودند. امپراتوری محمل ناسیونالیسم، رقابت های قومی و یهودستیزی بود. کاربردهای سیاسی ایدئولوژی ناسیونالیستی، به چگونگی نگرش به آن در ارتباط با سایر سنت های مهم ایدئولوژیک بستگی دارد. برای مثال، محافظه کاران ادعا می کنند که ناسیونالیسم ایجاد کننده یک همبستگی و نظم اجتماعی است. همه دارای جایگاه و نقشی ارزشمند در سازمان ملت هستند. ماهیت اصلی ملت به عنوان یک واحد طبیعی اجتماعی، باید تقویت شود. محافظه کاران اظهار می کنند که میهن پرستی و محافظه کاران بریتانیایی، ناسیونالیسم را به عنوان بخشی از امپریالیسم محبوب، برای جلب حمایت سیاسی و حمایت از گسترش امپریالیسم، به کار بستند. لیبرال ها گهگاهی ادعا می کنند ناسیونالیسم رابطه نزدیکی با هر دو آزادی ملی و فردی دارد و وسیله ای برای ایجاد توازن بین منافع همگانی ضروری برای توانمندسازی جامعه به انجام وظیفه و فردگرایی ضروری اقتصاد بازار آزاد است.
در واقع، ایده تعیین سرنوشت ملی و تجارت آزاد از مهم ترین ابزارهایی نهادینه سازی صلح در جهان هستند. سوسیال دموکرات نگرش یکسانی با لیبرال ها دارند. آنها بیش از یک تحلیل طبقاتی از ناسیونالیسم انجام داده اند اما اغلب سوسیال دموکرات ها بر اهمیت ملت بر فرد تأکید خواهند کرد. در عمل، حکومت های سوسیال دموکرات، خود را به اندازه دیگر حکومت های ایدئولوژیکی در دموکراسی های مدرن خود را ناسیونالیست و مهین پرست نشان داده اند. مارکسیست ها اعلام می کنند که ناسیونالیسم یک ابزار ایدئولوژیکی طبقات سرمایه دار حاکم است و بیرون از فرآیند صنعتی کردن توسعه یافته است. مارکسیست های سنتی ادعا می کنند که طبقه سرمایه دار، ناسیونالیسم را از طریق برانگیختن یک حس التزام به هویت ملی، برای منحرف کردن توجه طبقه کارگر از وضع نامساعد واقعی خود، به کار می گیرند. امپریالیسم یکی از موارد فراوان استفاده های غیر موجه از ناسیونالیسم است که در آن، ناسیونالیسم در خدمت منافع طبقه سرمایه دار قرار داده می شود. مارکسیست های مدرن اظهار کرده اند که ناسیونالیسم هنگامی که با مبارزات استقلال ملی یک ملت تحت ستم مرتبط باشد، یا زمانی که آن به عنوان وسیله ای برای به چالش انداختن قدرت طبقاتی در داخل یک ملت بکار رفته است می تواند مشروعیت داشته باشد. نمود واقعی این امر در مبارزات ضد استعماری قرن بیستم و مبارزات آزادی خواهانه کنونی علیه استعمار نوین است. ناسیونالیسم، اغلب با یک معیار مارکسیستی، گاهی اوقات با درخواست دموکراسی بیشتر برای ملت های تحت ستم همراه خواهد بود. این نوع از ناسیونالیسم انقلابی ادعا خواهد کرد که بسیار دموکراتیک تر و آزادی خواه تر از ناسیونالیسم سنتی است.
تأثیر ناسیونالیسم
در صورت پذیرفتن واقعیت که ناسیونالیسم قوی ترین ایدئولوژی در سیاست مدرن است، نیاز است شیوه هایی که این ایدئولوژی به وسیله آنها دنیای مدرن را دگرگون کرده اند شناسایی و مورد بحث قرار گیرند. در این قسمت، بحث از این حوزه ها خواهد بود؛- جاذبه روان شناختی ناسیونالیسم
- تعیین سرنوشت ملی
- ناسیونالیسم و روابط بین المللی
- ناسیونالیسم و پایان امپراتوری ها و دولت های کثیرالمله
جاذبه روان شناختی ناسیونالیسم
ناسیونالیسم یک توجه اساسی به تعیین هویت شهروندان دارد. عضویت در یک ملت امری احساسی و ناملموس است. ملت می تواند نیازهای اساسی روان شناختی افراد را برآورده سازد نیازهایی از قبیل احساس یکی بودن و تعلق به یک گروه، بودن به عنوان بخشی از چیزی بزرگ تر از خود و مشارکت در چیزی که فرد را از عادی بودن ترقی بدهد. مردم اغلب شکایت می کنند که زندگی آنها در معرض فشارها و کنترل های ناخوشایند قرار دارد. کارفرمایان، عرف های اجتماعی و کمبودهای مالی، از جهات عدیده ای، تأکیدی بر ضعف و فقدان قدرت اساسی بسیاری از مردم هستند. یکی شدن با ملت، که یک ابرشخص (5) به وجود آمده از یک مای جمعی است، می تواند به افراد یک احساس قدرت، نظارت، غرور، موفقیت، شکوه و عظمتی را بدهد که آنها به ندرت، در زندگی عادی روزمره شان احساس خواهند نمود.عضویت یک ملت جزئی از مفهوم آگاهی جمعی است. ارتباط زیاد با سایر گروه های ملی می تواند موجب آگاهی از تفاوت های ملی، ترویج احساس جدایی و ایجاد و تقویت یک احساس برتری بر افراد ملت های دیگر گردد. درگیری های مرتب بین ملت ها در طول قرن ها حس هویت ملی را تقویت نموده اند. ناسیونالیسم ایرلندی ساخته و پرداخته دوران نبرد بر علیه سلطه انگلستان است. انگلیسی و فرانسوی، ترک و یونانی، صرب و مسلمانان بوسنیایی، هندی و پاکستانی، همگی ملیت هایی هستند که به وسیله قرن های متمادی درگیری و جنگ، هلهله بر پیروزی ها، و غمگینی از شکست ها شکل گرفته اند. بنابراین تاریخ یا تاریخ اساطیری، یک مشخصه اصلی ناسیونالیسم است. هویت ملی به وسیله چنان افسانه هایی رونق می گیرد با این حال پرچم ها، سرودهای ملی، موزیک های نظامی، بنیان گذاران ملت، مناظر کشور و معمولاً مناظر روستایی و داشتن رفتار یکنواخت ملی با اعضای ملت های دیگر نیز هویت ملی را تحکیم می کنند. به هر حال، ناسیونالیسم تنها یکی از ایدئولوژی هایی است که برای جلب توجه و وفاداری یک فرد با هم رقابت می کنند. ایدئولوژی های دیگر از قبیل سوسیالیسم یا مارکسیسم ممکن است ناسیونالیسم را به چالش بکشند. امکان دارد ناسیونالیسم های رقیب از قبیل ناسیونالیسم بریتانیایی و اسکاتلندی یا حتی یک احساس در حال رشد از هویت اروپائی وجود داشته باشند. با این شرایط می توان پی به این برد که یک میزان معین از آشفتگی روان شناختی می تواند بر یک فرد تأثیرگذار باشد.
تعیین سرنوشت ملی
ناسیونالیسم تنها یک احساس هویت ملی ایجاد نمی کند. آن دولت را به عنوان مهم ترین شکل سازمان سیاسی برای یک مردم ارائه می کند. ناسیونالیسم این دیدگاه را ترغیب می کند که ملت باید به وسیله دولتی متشکل از اعضاء آن اداره شود. تعیین سرنوشت ملی، اعتبار ملت به عنوان یک جلوه ملت بودن را واقعاً تقویت می کند. این یک نظریه جدید نیست که: تمامی ملتها و انسان های خردمند ترجیح می دهند اشخاصی از کشور یا ملت خودشان که دارای زبان واحدی با آنان هستند بر آنان حکومت کنند تا بیگانگان. (6) اگر امکان دستیابی مسالمت آمیز به این دولت مطلوب نباشد در صورت لزوم باید از طریق جنگ به دنبال آن بود. گمان بر این است که ناسیونالیسم ارائه دهنده آزادی، ثروت و قدرت باشد. اروپای قرن نوزده به وسیله ترقی ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی و ناسیونالیست ها در اغلب مردمان آن مشخص می شود. در واقع افزایش ملت ها همراه با اکتساب دولت بود. ایتالیا قبل از وحدت سیاسی آن به شکل یک دولت در سال 1860، به عنوان یک ملت وجود داشت، همچنان که آلمان پیش از پروس امپراتوری رایش را در 1871 ایجاد کرده بود، اما هر دو به وسیله جنگ به شکل دولت ملت درآمدند. هر دو کشور بعد از اتحادشان پیوسته ثروتمندتر بوده اند. جنگ های ملی ملت های بالکان علیه حاکمیت ترک مثال های دیگر موفقیت این ایدئولوژی نیرومند جدید هستند. به عقیده برخی از ناسیونالیست های هندی و دیگر جاها، در صورتی که ناسیونالیسم می توانست به وسیله اروپایی ها برای براندازی امپراتوری های آسیایی در اروپا از قبیل عثمانی به کار رود امکان اینکه از آن برای سرنگونی امپراتوری های اروپائی در آسیا استفاده شود وجود دارد. اگر رسیدن به این مهم مستلزم هزینه باشد ناسیونالیسم توجیهی برای نبرد فراهم می کند.ناسیونالیسم پس از جنگ جهانی اول از طریق مفهوم تعیین سرنوشت ملی اعتبار چشمگیری کسب نمود. آقای وودرو ویلسون رئیس جمهور ایالات متحده در کنفرانس صلح پاریس (1919) از قدرت و نفوذ آمریکا برای ایجاد و تثبیت اصل تعیین سرنوشت ملی استفاده کرد ( هرچند قاعده شفافی در مورد اینکه چه چیزی ملت را دارای تعیین سرنوشت می کرد وجود نداشت ) . این اصل اظهار می داشت که همه افراد در حقوق خود برای حکومت بر خویش به عنوان یک ملت مساوی هستند، این اصل در میثاق جامعه ملل (1920) و بعدها در منشور سازمان ملل گنجانده شد. مقدمه منشور ملل متحد اظهار می دارد که اعضاء سازمان « مجدداً بر ایمان خود به حقوق بنیادین بشر در حیثیت و ارزش انسانی، و حقوق برابر مردان و زنان و ملت های بزرگ و کوچک تأکید می کنند » .
این اصل که به عنوان مبنای اصلی تجزیه امپراتوری های آلمان و اتریش در اروپا بوده، دربردارنده بذر تجزیه امپراتوری های اروپائی در آفریقا و آسیا نیز بوده است. به هر حال، جنگ جهانی دیگری به راه انداخته شد و بر تضعیف بنیادین قدرت های استعمارگر اروپائی در این مرحله از تجزیه امپراتوری ها تأثیر گذاشت. پیامد منطقی این ایدئولوژی ایجاد دولت های همواره کوچک تر است. اکثریت عمده آنان فقیر، کوچک، بی ثبات، و در جهات بنیادین سیاسی و اقتصادی ناتوان خواهند بود. این آثار را می توان در دولت های جانشین کوچکی که به موجب عهدنامه ورسای در اروپای شرقی پدیدار شدند مشاهده کرد. وجود آنان در میان آلمان و اتحاد جماهیر شوروی، یعنی دولت های ضعیف در بین دولت های قدرتمند، به اجتناب ناپذیر بودن جنگ کمک کرد. فروپاشی امپراتوری های اروپائی پس از جنگ جهانی دوم، مشکلات مشابهی را ایجاد کرد که هنوز هم از نظام بین المللی برچیده نشده اند. مشکلی که با تعیین سرنوشت ملی به عنوان یک اصل مهم سیاسی وجود دارد این است که ملت های اندکی با تصور از دولت - ملت مطابقند. اغلب کشورها در داخل مرزهای خود اقلیت های ملی دارند. این امر بعضاً به از دست دادن سرزمین به نفع دولت دیگر به عنوان واکنشی برای مطالبات جنجالی اقلیت منجر شده است ( برای مثال آلمانی تبارهای ساکن سودیت لند ) شمال جمهوری چک در چک اسلواکی در طی دهه 1930 . گاهی اوقات اقلیت های معترض اخراج شده اند. در طی سال های 1945 تا 1946 زمانی که مرزهای غربی لهستان به طرف غرب و داخل قلمرو آلمان گسترش یافت بالغ بر 8 میلیون آلمانی تبار از آن کشور اخراج شدند. با تقسیم هندوستان به هند و پاکستان در سال 1947 میلیون ها مسلمان و هندو به اجبار یا به صورت مسالمت آمیز نقل مکان کردند. برآورد می شود در جریان این جابجایی، افزون بر 2 میلیون نفر کشته شده اند. در قبرس، برمه، رواندا، فلسطین، ایرلند شمالی، بوسنی، کرواسی و صربستان، هویت ملی یک زمینه اخراج خشونت آمیز اقلیت های ملی و سایر اقلیت های قومی از یک سرزمین خاص به دلیل درخواست ایجاد یک هویت ملی-قومی خالص بوده است. توسعه اروپا مفهوم ملت و ملی گرایی را در سراسر جهان پراکند. شکلی از هویت ملی در بسیاری از قسمت های جهان وجود داشت ولی محدود شده بود به نخبگان حاکم و از حمایت مردمی اندکی برخوردار بود. تجربه قدرت اروپائی و به خصوص استعمارگری بود که موجب انگیزش توسعه ناسیونالیسم غیر اروپائی شد.
ناسیونالیسم و سیاست بین المللی
همان گونه که ملاحظه شد ناسیونالیسم شکل مدرن خود را در طول جنگهای انقلابی فرانسه و جنگ های ناپلئونی به دست آورده است. نخست در فرانسه و سپس در میان دشمنان فرانسه، ناسیونالیسم احساسات نیرومند وفاداری و جنگیدن برای یک جنبش را مهیا نمود. در سال 1815 تقریباً همه ملت های اروپائی دارای ناسیونالیسم ایدئولوژیک شده بودند. قرن نوزدهم، آشکارا مهم ترین دوره ایجاد کننده ناسیونالیسم مدرن بود. با پایان قرن، آن یک نیروی سیاسی قدرتمند در سیاست دموکراسی های در حال ظهور اروپائی، امپراتوری های آلمان و اتریش واتوکراسی امپراتوری روسیه بود. تمامی حکومت ها به تمثال های ملی و هویت ملی به عنوان وسیله ای برای ایجاد مشروعیت سیاسی برای حکومت هایشان توسل می جستند. به هر حال، در طی سال های قبل از 1914، ناسیونالیسم به افزایش رقابت و سوء ظن بین قدرت های بزرگ کمک نمود. با تأکید بر تفاوت های ملت ها، آن ها را به جنگ ترغیب می کرد و موجب رقابت های تسلیحاتی و برقراری پیمان ها می شد. همچنین حل و فصل صلح آمیز اختلافات را به وسیله دیپلماسی پیچیده به وجود آورد. ناسیونالیسم جنگ را غیر قابل اجتناب نمی ساخت، بلکه اتفاقاً اجتناب از آن را بسیار دشوار و شروع مجدد جنگی خشن تر و مخرب تر و پایان ناپذیرتر را آسان تر می ساخت، جنگ برای کل ملت ها یک منازعه برای تعیین سرنوشت ملی و حتی بقاء ملی بود. بنابراین جنگ، که نبرد ایدئولوژیک افراد، احساسات عمومی و غرور ملی بود تشدید می شد. هر گونه اعتراض به انگیزه های آغاز کننده جنگ، و هر گونه مطالبه صلح، احتمالاً به عنوان خیانتی بالقوه یا واقعی سرکوب می شد. هر چه قربانیان ملی بیشتر می شدند، تقاضا برای ادامه جنگ تا دستیابی به پیروزی نهایی بیشتر می شد. جنگ جهانی دوم حتی ویران کننده تر بود. فاشیست ها و نازی ها ناسیونالیسم را برای تقویت طرز فکرشان از دنیایی متشکل از ملت هایی که برای بقاء می جنگند به کار بردند. در دهه 1930، جهان گرایش پیوسته به درگیری را تجربه کرد و بعد از 1939 مقیاس ویرانی های جنگ جهانی دوم بیشتر از جنگ جهانی اول و غیر قابل تصور بود. شکست دول محور در سال 1945، پایان راه ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی محرک نیرومند نبود. نبردهای ایدئولوژیکی جنگ سرد که کشمکشی بین دموکراسی غربی و کمونیسم بود، به وسیله ناسیونالیسم تحریک شدند. مخالفان کمونیسم در ایالات متحده آمریکا با آمریکا گرایی همراه شده بودند، دسته ای از عقاید ایدئولوژیکی و ملی که منجر به ایجاد یک کمیته فعالان غیر آمریکائی در مجلس نمایندگان و سرکوب بی حاصل هر گونه مخالفتی که غیر وطن پرستانه (7) تلقی می شدند گشتند. اتحاد شوروی، چین کمونیست و ویتنام شمالی ممکن است همگی ادعای یک دولت سوسیالیستی بودن را کرده باشند ولی رقابت های آنها با یکدیگر عمیقاً تحت تأثیر ناسیونالیسم بوده است. در واقع گهگاهی مشاهده سوسیالیسم در اظهارات تند آنها دشوار است در حالی که ناسیونالیسم آنها بدیهی است. تقریباً تمامی جنگ ها و منازعات فراوان جهان سوم در طی جنگ سرد و پس از آن، از ناسیونالیسم و آرمانی های ملی ناشی شده اند.ناسیونالیسم و پایان امپراتوری ها و دولت های کثیرالمله
ناسیونالیسم یک نقش کلیدی در براندازی امپراتوری های اروپائی داشته است. کانادا، ایالات متحده، استرالیا، نیوزلند، حتی هنگامی که بخشی از امپراتوری بریتانیا بودند همگی احساسی از هویت ملی را پرورش دادند که در نهایت منجر به استقلال آنان شد. در آفریقا و آسیا، نخبه های ناسیونالیست آموزش دیده در غرب به دنبال برپایی ملت های جدید بودند ولی معمولاً فقدان یک احساس قوی از هویت ملی در این مستعمره های اروپائی در مقایسه با هویت های مذهبی، قومی، زبانی یا سایر هویت ها وجود داشت. این بدان دلیل است که مرزهای اکثر دولت های آفریقائی و خاورمیانه توسط قدرت های بزرگ و عمدتاً با توازن قدرت بین المللی و با توجه اندک یا بدون توجه به پیوستگی های قومی، زبانی یا فرهنگی ایجاد شده اند. عقب نشینی اروپایی ها از مناطق مزبور، ملت هایی را به جا گذاشت که اکثریت جمعیتشان دارای کمترین احساس هویت و پیوستگی ملی و یا فاقد آن بودند: در این شرایط جنگ های داخلی و تحولات سیاسی پیامدهای بسیار غالبی بودند. دولت های خاورمیانه نیز نتیجه موازنه قدرت سیاسی ایجاد شده به دنبال فروپاشی امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول هستند. ادعاهای عراق نسبت به کویت و تمایل سوریه به اراضی لبنان صرفاً دو مورد از کشمکش های مدرن در منطقه در نتیجه احساسات ضعیف ناسیونالیستی در میان اعضاء دولت هستند. نخبگان به خصوص در آفریقا برای ایجاد یک احساس هویت ملی، نژادی و حتی قاره ای تلاش نمودند ولی اغلب خود تا حدی بیگانه تصور شدند. آنها معمولاً اوقات زیادی را خارج از کشورشان و به ویژه در دولت های استعمارگر، سپری می کردند و اغلب تصور می شد با یک گروه قومی خاص در ارتباطند. کشش ها به این هویت های کلی تلاشی بودند برای اجتناب از تفاوت های عملی بسیار بین مردمی که اشتراکات اندکی با هویت ملی جدید داشتند. بسیاری از ملت های جدید، به نوبه خود، به وسیله سایر تقسیم بندی های رقیب تجزیه شده اند که معمولاً توسط ناسیونالیسم یا حداقل ویژگی قومی عرضه شده به عنوان ناسیونالیسم هدایت شده اند. ثبات این کشورها معمولاً موقت است: در اکثر اوقات، جنبش های ناسیونالیستی در درون ملت های تازه استقلال یافته رشد و نیروهایی را برای تجزیه بعدی ایجاد می کنند. بیافرا در نیجریه، هند و کشمیر، سیک ها در هند، تامیل ها در سری لانکا همگی مواردی از این دست هستند و همچنان به وسیله سطوحی از درگیری احاطه شده اند که وحدت دولت مدرن را تهدید می کند.در برخی از جوامع از قبیل چین، هند و جهان عرب، ناسیونالیست ها می توانستند به هویت های واقعی و ریشه دار ملی خود در مبارزه با اروپائی ها متوسل شوند. با وجود این حتی هویت ملی آنها را نیز قدرت های استعمارگر و مرزهای استعماری آنها شکل داده اند. برخی از سیاستمداران آفریقائی و عرب، درخواست هویت هایی از قبیل پان آفریقائیسم، پان عربیسم و پان اسلامیسم را نمودند که هویت های ملی را در می نوردیدند این هویت ها موفقیت های موقتی و گذرایی داشتند. معمولاً ناسیونالیسم سنتی رقیب بسیار قدرتمند چنان هویت های کلی بودند که جذابیت عمومی زیاد داشتند. تفکر ضد استعماری به ویژه با مارکسیسم و کمونیسم در ارتباط بود. ناسیونالیسم هنگامی که در اختیار منافع نخبه های استعمارگر یا سرمایه دار مشاهده شد مورد حمله قرار گرفت، اما ناسیونالیسم انقلابی چالشی علیه استثمار فقیران جهان توسط سرمایه داری بود. صرفاً اداره همگانی منابع ملی و تأسیس یک سطح جدید از عدالت بین المللی می توانست بر عقب ماندگی دولت های در حال توسعه غلبه کند.
پایان جنگ سرد پایان راه ناسیونالیسم به عنوان یک نیروی قدرتمند در مسائل جهان نبود و در واقع در بسیاری از کشورها قوی تر نیز شده است. فروپاشی اتحاد شوروی که جانشین امپراتوری روسیه بود ( و همان طور که مارکس آن را زندان ملت ها خوانده است ) تا حدی به دلیل ناکامی در ایجاد یک مبنا برای ناسیونالیسم شوروی که متمایز از ناسیونالیسم روسی باشد بود. با افول استبداد در زمان ریاست گورباچف، ملت های تحت ستم اتحاد جماهیر شوروی به تجزیه آن به شکل دولت ملت ها کمک نمودند. این فرآیند تجزیه بدین جا ختم نشد. منازعات ملی در گرجستان، ارمنستان (8) و منطقه چچن روسیه شعله ور شدند. برآورد شده است که 25 میلیون روسی در جمهوری های شوروی سابق خارج از فدراسیون روسیه زندگی می کنند. اغلب سیاستمداران سابقاً کمونیست پس از فروپاشی دولت شوروی، خود را جهت حفظ قدرت به عنوان ناسیونالیست احیاء نموده اند. ناسیونالیسم یک نقش خشونت بار در تجزیه یوگسلاوی در طول دهه 1990 و انشعاب مسالمت آمیز چک اسلواکی در سال 1992 ایفا کرد.
این نیروی تجزیه و از نو ساختن را می توان در ملت هایی از قبیل کانادا و بریتانیا، کشورهایی با ثبات بیشتر و تثبیت شده تر از نظام های کمونیستی اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی مشاهده نمود. چشم انداز کشور کانادا به دلیل منازعات مستمر بین جمعیت انگلیسی و فرانسوی زبان آن محل تردید باقی می نماید. حتی بریتانیا نیز ممکن است در نتیجه وجود ملت های گوناگون در داخل قلمروش از هم بپاشد. اتحاد دو آلمان از طرف دیگر به نظر می رسد ناسیونالیسم را به ویژه در بخش شرقی سابقاً کمونیست این کشور برانگیخته باشد. در اروپای غربی، گسترش اتحادیه اروپا هم از نظر جغرافیایی و هم به لحاظ قدرت آن، از قرار معلوم یک واکنش ناسیونالیستی برای غصب بسیاری از نقش های دولت برانگیخته باشد. این امر هم در سطح مقامات رسمی دولتی اتحادیه اروپا و هم در سطوح پایین دولتی و منطقه ای با مطالباتی برای پذیرش ملی آرمان های سیاسی بسیاری از ملت ها از قبیل ولزی ها، اسکاتلندی ها، باسک ها، برتونی ها، و کروات ها اتفاق افتاده است. باید پذیرفت که تاریخ بسیاری از این مباحث ناسیونالیستی به قبل از ایجاد اتحادیه اروپا و نفوذ جهانی سازی بر می گردد.
انتقاد از ناسیونالیسم
ناسیونالیسم در غرب محبوب نیست. حتی به مزیت های ایدئولوژیکی مورد ادعای سنت ناسیونالیسم، از قبیل توانائی آن برای همبستگی اجتماعی، با سوءظن نگریسته شده است. در پنجاه سال اخیر، آن در معرض انتقادهای فراوان بوده است. تا میانه قرن بیستم، سوسیالیست ها معتقد بودند که ناسیونالیسم به دلیل حمایتش از تعیین سرنوشت ملی و مقابله با امپریالیسم یک ایدئولوژی آزادی بخش است. با این همه، آنها معمولاً ناسیونالیسم را در مطلوب ترین شرایط آن، به عنوان وسیله ای برای انحراف افکار از تضاد طبقاتی موجود در جامعه و ابزاری برای انحراف طبقه کارگر از حقیقت استثمارش به وسیله طبقه سرمایه دار می نگرند. ناسیونالیسم در طول قرن بیستم، به ویژه در عقیده لیبرال ها و سوسیالیست ها، با انفعال، تجاوز، نابردباری، جنگ، تعصبات و بی رحمی های مذهبی در ارتباط بود. مسلماً امکان دارد با استناد به جنگ جهانی دوم، جنگهای اخیر در یوگسلاوی سابق و دولت های شوروی سابق، کشمکش های ایدئولوژیک در جهان سوم و فعالیت جنبش های مختلف فاشیستی در اروپا و جاهای دیگر، عقیده فوق را پذیرفت.ناسیونالیسم مبتنی ملت ( که خود تفاسیر گوناگونی دارد ) و یک واکنش غیر منطقی و هیجانی، همچنان به عنوان یک نیرو برای جدایی و تجاوز باقی می ماند. فرضیاتی از قبیل اینکه ملت ها حوزه های جغرافیایی مجزایی را تصرف می کنند و به طور مشروع، آن را مال خود می دانند و اینکه این سرزمین ها در تاریخ مورد تمجید قرار گرفته اند می توانند به راحتی گمراه کننده باشند. گروه های اقلیت، که بیرون از جامعه ملی بزرگ تر قرار می گیرند مرتباً به وسیله حمیت ها و شور ملی تهدید می شوند. ممکن است ناسیونالیسم خارج از قرن هیجدهم ظهور کرده باشد اما جایگزین منفی خردگرائی عصر روشنگری را نمایندگی می کند. ناسیونالیسم ارتباطی با اینترناسیونالیسم در یک دنیایی که در آن، مشکلات مرزهای ملی را در می نوردند و باید بر مبنایی جهانی به آنها پرداخته شود ندارد. لیبرال ها ناسیونالیسم را به عنوان یک مانع برای همکاری متقابل بیشتر و همبستگی بین المللی می نگرند. از یک نقطه نظر محافظه کارانه، ناسیونالیسم های رقیب نظم اجتماعی را به هم می ریزند. یک سوسیالیست به مانند یک مارکسیست، اعتقاد دارد ناسیونالیسم در بهترین حالتش یک وسیله برای مخفی سازی تعارضات طبقاتی است و در بدترین حالت، سلاحی است که توسط استثمارگران برای جدا نمودن طبقات کارگر بین المللی به کار می رود.
چشم انداز ناسیونالیسم
به عقیده خیلی ها در اروپا بعد از جنگ جهانی دوم، ناسیونالیسم غیر متداول گشته و اعتبار خود را از دست داده بود و محدود به بخش های عقب مانده اروپا، محافظه کاران، طبقه فقیر و اکثر کاتولیک ها می شد. در دهه های 1960 و 1970 ناسیونالیسم در اکثر قسمت های اروپا از رواج افتاده بود. ناسیونالیسم توسط خیلی ها به عنوان مبنایی برای ایستادگی در مقابل ناسیونالیست های مسلط و ارزش های فرهنگی مربوط به قوی ترین ملت های دنیا به خصوص ایالات متحده آمریکا به کار می رفت. در دهه 1990 جهانی کردن برای توصیف یک سلسله فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی، که به مدت طولانی وجود داشتند، اما در دنیای پس از جنگ سرد بالندگی پیدا کرده بودند به کار رفت. ناسیونالیسم و هویت ملی توسط بسیاری هم در چپ و هم در راست، به عنوان یک ابزار ایدئولوژیک برای ایستادگی در برابر جهانی شدن و حمایت از ادعاهای مثبت تنوع فرهنگی در جهان همگن به کار برده شد.در داخل بریتانیا ناسیونالیسم با بحران های اقتصادی دهه 1970 و 1980 و رشد نابرابری های منطقه ای و ملی ثروت در ارتباط بود. این را می توان در درگیری های خشونت آمیز در ایرلند شمالی، افزایش ناسیونالیسم اسکاتلندی و ولزی و مطالبات آنان برای رفتار بهتر از طرف حکومت بریتانیا مشاهده نمود. شمال انگلستان توانایی ایجاد یک ادعای ملی منسجم را نداشته ولی میزان نارضایتی از جانب مردمان سلت نژاد بریتانیا نسبت به سلطه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی لندن و جنوب شرق انگلستان وجود دارد. ناسیونالیسم همچنان یک ایدئولوژی مهم و با نفوذ در مسائل جهانی است. علی رغم این، نیروهای اقتصادی و فرهنگی قدرتمندی وجود دارند که ناسیونالیسم را تضعیف می کنند این نیروها به عناوینی از قبیل جهانی کردن، توسعه حول محور شرکت های چند ملیتی، بانک ها، شرکت های بیمه، ارتباطات جهانی، و سلطه زبان انگلیسی توصیف شده اند. جهانی شدن به وسیله فرآیندهای فرهنگی و اقتصادی اش، یک هویت و التزامات جدید می سازد، در عین حال، ایجاد کننده یک واکنش شدید سیاسی از مقاومت در برابر تهدیدها برای هویت ملی است که به وسیله ویژگی بین المللی، غربی شده و یکدست بودن آن به وجود می آیند. افراد بسیاری به احساسات ناسیونالیستی به عنوان مبنایی ایدئولوژیکی برای ایستادگی در برابر استحاله فرهنگی خود متوسل می شوند.
ناسیونالیسم تا حد وسیعی برای حمایت از سیاست های هویتی به کار می رود. ادعاهای سیاسی توسط گروه های بسیار آگاه از هویتشان مورد حمایت قرار می گیرد، اما هویتی که معیارهایی کمتر از ملت دارد. آمریکائی های آفریقایی تبار یک گروه نسبتاً مشخص با اهداف سیاسی قابل تشخیص هستند. لوئیز فراخان رهبر جمعیت اسلام، برای یک دولت جداگانه سیاه پوستان در امریکا فراخوانده است. ممکن است همچنین گفته شود اتحاد طلبان در ایرلند شمالی یک گروه مشابه تشکیل داده باشند، همچنان که Inuit ها در کانادا تشکیل دهنده چنان گروهی هستند. ناسیونالیست های ایرلند شمالی ممکن است آرزوی اتحاد با ایرلند را داشته باشند، اما حداقل به طور موقت، به تقسیم قدرت با اتحاد طلبان تن درخواهند داد. گروه های فلاندر در بلژیک بر حقوق برابر با جمعیت فرانسوی و انگلیسی زبان بلژیک تمرکز می کنند. چنان گروه هایی حول محور زبان، نژاد و مذهب مانور می دهند.
ناسیونالیسم منطقه ای یک نوع فرعی دیگر ناسیونالیسم است و دربرگیرنده یک ادعا برای استقلال منطقه ای را که جلوی استقلال کامل را خواهد گرفت. یک مثال خوب برای این نوع، ناسیونالیسم کاتالان در اسپانیا یا اتحاد شمال ( northern league ) در ایتالیا است. در عمل منطقه گرایی و ناسیونالیسم اغلب همگرا هستند، زیرا احزاب ناسیونالیست، تلاش برای هدف حداقلی خودگردانی را دارای مزیت های تاکتیکی سیاسی بیشتری از استقلال کامل می دانند. از یک منظر لیبرالیستی غربی، ناراحت نشدن درباره ناسیونالیسم مشکل است. آن ناسیونالیسم همچنان یک نیروی قدرتمند نمایان است. حتی در اروپا برخی از اشکال ناسیونالیسم، زنده و جاری هستند. می توان ادعا کرد که ناسیونالیسم، احتمالاً یک نیروی مقابل فرآیندهای دسیسه آمیز اقتصادی و فرهنگی جهانی شدن است و در جوامع آشفته و مرکب دست خوش تغییرات عمیق، آن یک منبع عظمت، امنیت و هم بستگی اجتماعی است. امکان برچیده شدن ناسیونالیسم در قرن حاضر وجود ندارد. رقابت های در حال رشد برای آب، نفت، غذا، زمین و هوای صاف، احتمالاً ویژگی های حیات سیاسی بین المللی و داخلی در طول قرن بیست و یک خواهند بود و بنابراین جنگ بین ملت ها احتمالاً ادامه خواهد یافت.
پینوشتها:
1- Weltanschauung.
2- Wars of Territorial Aggrandisement.
3- Christendom.
4- Melting Pot of Peoples.
5- Super-Individual.
6- Claude de Seyssel, bishop and chanceller of France, 1510.
7- Unpatriotic.
8- منظور مؤلف، تجاوز لرتش ارمنستان به آذربایجان و کمک به شبه نظامیان تجزیه طلب ارمنی ساکن در بخشهایی از قره باغکوهستانی است که منجر به اشغال بیست درصد از اراضی جمهوری آذربایجان و آواره شدن بیش از یک میلیون ترک آذری شده است.
هریسون و بوید، کوین و تونی؛ (1392)، فهم اندیشه ها و جنبش های سیاسی ( مبانی علم سیاست )، دکتر عباسعلی رهبر، حسن صادقیان، کمار علیا، میرقاسم سیدین زاده، بی جا: انتشارات رویه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}